یک.صبح است

شب که می شود گل های روی پتو با هم حرف می زنند 
ومن قسمتی از ملافه را دور دهانشان می پیچم
رنگ سرخ می ریزد بیرون 
می پاشد روی سکه های عهد قجری   
عصر سبیل
صدای جرینک جرینگ      کیف پول 
توی کیف پول خبری از ریش های بلندت میگیرم
 صبح است  صف نانوایی
ریش هایت را می دهم و نان می خرم 
 نان داغ
با یک شیشه عسل  
چاقوی تیزتو بکش کنار پوستم 
روی نان تُست 
من خابیده ام که تو چسبناک باشی 
وعسل بریزی روی مذاب های تنم 
ورگ گردنت که هی بزرگ تر می شود 
وقتی عکس عروسی زن ومردی را می بینی که زول زده اند به من
که عریانم وتمامِ کوچه این را می داند
که محض دو چشم عسلی بود 
وتو
که قول دادی زودتر پیر شوی
که اینقدر گل پاشیده روی چادرم 

نظرات 3 + ارسال نظر
بنیامین یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:40 ق.ظ http://posbastaki.blogsky.com

لذت بردم

کار خوبیه

ریش هایت را می دهم و نان می خرم

...

سیده زینب اطهری سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:55 ب.ظ http://www.nafez124.blogfa.com

سلام
وقت خوش
با شعری بی عنوان و بی پایان به روزم
و منتظر نقد و حضور شما[گل]

بهشب پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:36 ق.ظ http://behshab.blogsky.com/

این اثر فوق العاده است فاطمه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد