یک.صبح است

شب که می شود گل های روی پتو با هم حرف می زنند 
ومن قسمتی از ملافه را دور دهانشان می پیچم
رنگ سرخ می ریزد بیرون 
می پاشد روی سکه های عهد قجری   
عصر سبیل
صدای جرینک جرینگ      کیف پول 
توی کیف پول خبری از ریش های بلندت میگیرم
 صبح است  صف نانوایی
ریش هایت را می دهم و نان می خرم 
 نان داغ
با یک شیشه عسل  
چاقوی تیزتو بکش کنار پوستم 
روی نان تُست 
من خابیده ام که تو چسبناک باشی 
وعسل بریزی روی مذاب های تنم 
ورگ گردنت که هی بزرگ تر می شود 
وقتی عکس عروسی زن ومردی را می بینی که زول زده اند به من
که عریانم وتمامِ کوچه این را می داند
که محض دو چشم عسلی بود 
وتو
که قول دادی زودتر پیر شوی
که اینقدر گل پاشیده روی چادرم